یه مدته که ننوشتم و الان که این صفحه رو باز کردم حس میکنم انگشتام دیگه لال شدن واسه نوشتن ! نمیدونم ... دیگه هیچی واسه نوشتن ندارم انگار. یادم رفته نوشتن. حرفام همه تلنبار شدن روی هم. خوشی و ناخوشی ها. تلخی ها و شیرینی ها ... انقد که تلنبار شدن رو هم دیگه انگار قابل تشخیص نیستن که کدومشون چی بوده... گم شدم . سردرگمم. به خوشی هام شک دارم! حس میکنم تموم میشه. حس میکنم ایندفعه هم ته نداره این قصه. ولی دلم میخواد که داشته باشه ...
+ دیگه نوشتنی ندارم این چند وقته ... اون مدل نوشته ها ی دو سه خطی دیگه نمیاد توو ذهنم چون اون حس غصه هه دیگه رفته :) اگه بخوام بنویسم باید از روزمرگی هام بنویسم از این به بعد ...
++ دلم چقد تنگ شده واسه اینجا و دوستای وبلاگیم... انگار همیشه تهش برمیگردم همینجا :)
چند روز پیش اومدم اینجا و این پستت رو دیدم. خیلی خشوحال شدم بازم نوشتی، ولی انگاری حرفی نداشتم بزنم.
آره واقعا هیچی وبلاگ نمیشه. شده همه ی اکانت هام رو پاک کنم اما همیشه وبلاگ سر جاشه (:
سلام دوست عزیز، خیلی از دیدن وبلاگ قشنگتون و مطالب زیباش خوشحال شدم، ما یه سایت با رنک اول گوگل و بازدید +4000 داریم که دوست داریم باهم تبادل لینک کنیم، اگه دوست داشتی به سایت ما سر بزن و لینکتو ثبت کن
هم ثبت لینک رایگانه، هم آمار بازدیدت را بالا میبره، هم رتبه گوگل وبلاگت را بالا میبره، موفق باشی ;)