019 - هذیان های نیمه شبانه !

اگه اینجا یه مملکت دیگه ای بود مطمئن باش فقط پسر همسایه تون نبود که بعضی شبا بهت پیام میداد که بری و باهاش قدم بزنی ... شک نکن هر شبی که دلم میگرفت حتما بهت میگفتم که میتونی بیای قدم بزنیم ؟ و اگه جوابت آره بود دم در خونه تون بودم. بدون توجه به مسافت و دوری راه و فلان و بهمان ... اگه فقط اینجا نبودم ... اگه اینجا نبودم اینهمه بدهکاری به خودم نداشتم. اینهمه بدهکار خودم نبودم واسه همه حس هایی که نادیده شون گرفتم. همه ی نصفه شبایی که دلم خواسته باهات قدم بزنم و نتونستم . همه ی وقتایی که دلم خواسته بغلت کنم و نشده. همه ی وقتایی که خواستم سَرَمُ بذارم رو شونه تُ و نشده . همه ی وقتایی که دلم خواسته عطرتُ نفس بکشم و نشده. بابت همه ی اینا و خیلی چیزای دیگه به خودم بدهکارم و خسته م از این همه نشدن ها ... که اگه میشد میتونست ناآرومی لحظه ها رو تبدیل به آرامش کنه. همه ی اون لحظه هایی که با بغض و دلتنگی گذشت میتونست جور دیگه ای بگذره و نگذشت. همه ی غصه هایی که اگه فقط یه اغوش امن داشتم اصلا غصه نمیشدن ...همه ی لحظه هایی که ... راستی! مگه قرار نبود من دیگه اینجوری ننویسم ؟ لعنتی ... کاش دوباره برنگردی به اون روزا دخترجان ... :/

+ بعد از نوشتن متن عنوان آن به ذهنم رسید و به نظرم بسیار عنوان برازنده ای است برایش ! :|

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد