037

چقدر توی زندگی دلم "ساعت برنارد" خواسته باشد خوب است؟

ساعتی که بشود با آن زمان را نگه داشت تا شاید بشود خیلی چیزها را درست کرد...

تا شاید بشود کنار خیلی ها بیشتر ماند...

تا شاید ... خیلی چیزها ...

036

باید گزارش کارآموزی را مینوشتم. و این یعنی  مدت طولانی پای سیستم نشستن. تقریبا همه ی این چهار روز تعطیلی را...


+ رنگ پس زمینه ی صفحه ی word رو طوسی کن توو این چند روز که داری همش تایپ میکنی.

من: چرا؟

+ اینجوری چشمات کمتر اذیت میشن.

من: [یک آدمی که خوشحالیش وصف ناشدنی است] D:

یک نفر با پیشنهادی به همین کوچکی، به همین سادگی اینطور حالت را خوب کند... :)

+ کارآموزی با نمره ی بیست گذرانیده شد. خلاص ! :)))


035

نشسته بودم توی پارک. پارک بانوان . (بله ما اینجا خیلی امکانات داریم. نمونه ش همین پارک که فقط واسه خانوماس :/ ) روی یکی از دوتا نیمکتی که توی سایه بود نشسته بودم و کتاب میخوندم. بقیه نیمکتا همه توی افتاب بودن. بعد از یه مدت دوتا خانوم اومدن نشستن کنارم و گفتن ببخشید مزاحم شدیم. سایه پیدا نکردیم و ... لبخندی زدم و گفتم خواهش میکنم. بعد یکیشون کتابم و نگاه کردو  گفت اخی دارین درس میخونین مزاحم میشیم با حرفامون؟ گفتم نه درس نیست. کتابه. گفت آهان خب پس هیچی چیزی نیستش .

به ارزش مطالعه در کشور کاملا پی بردید؟ :| هیچی! واسه کتاب خوندن در حد پشکل هم ارزش قائل نشد :|

034

+ اگه حالت خوب نبود و خوابت نبرد چیکار میکنی؟ اس ام اس میدی. خب؟

میدونین... من هیچوقت اینجور موقع ها اس ام اس نمیدم. یعنی اصلا نیاز نمیشه به این کار. همین جمله خودش حال آدمو عوض میکنه. همین که بدونی حداقل واسه یه نفرم که شده مزاحم نیستی و میتونی بی وقت بهش پیام بدی حالتو بهتر میکنه.

با همین چیزای ساده حال آدما عوض میشه... همیشه هم نیاز به کارای بزرگ و چیزای مادی نیست... یه حرف، یه جمله، به همین آسونی ... :)