دیشب همین موقع ها بود که فشارم 6 بود و سِرُم به دستم وصل بود و بیحال روی تخت افتاده بودم. و امشب همین موقع ها لاک قرمز زده ام و منتظرم خشک شود D: همین قدر متفاوت. فقط به فاصله ی 24 ساعت :)
+ میدانید؟ به نظرم همه چیز باید یک جایی وسط خوشی های آدم تمام شود. مثلا همان لحظه که دارم به صدای قلبش گوش میدهم ... باید همان جا همه چیز تمام شود که فرصت دوباره دلتنگ شدن برایش را پیدا نکنم... فرصت اینکه دوباره دلم چیزی را بخواهدو ندانم که امکانِ شدنِ دوباره اش کِی هست. اصلا امکانِ شدنش هست یا نه! دلتنگی یکی از بزرگترین باگ های خلقت است! وقتی همه چیز به موقع تمام نمیشود...
واقعا چقدر تغییر تو 24 ساعت :)
دوست داشتی به وب منم سر بزن خوشحال میشم