048

دارم یاد میگیرم اون جا که نظرم اهمیت نداره، حرف نزنم.

در راستای همین یادگرفتن، امروز وقتی مامان بهم زنگ زد برای دیدن و انتخاب خونه جدید، نرفتم !

با خودم فکر کردم چه کاریه خب. یه عده ادم بزرگ دور همن و آخر سر هم که کار خوشون و می کنن. نظر منم که پشیزی اهمیت نداره! پس چرا برم؟!

حالا انگار که مثلا اگه من بگم نه خوب نیست، نمی خرن خونه رو! تهش که کار خودشون و میکنن. من که عملا هیچ کاره م.

البته قبلا هم نظرم رو اعلام کرده بودم که به نظرم اون خونه دوره ولی آیا کسی اهمیت میده؟ مسلما نه!

پس اونجا که به نظرم اهمیت نمیدن، حرف نمیزنم. ایندفعه حتی حضور هم پیدا نکردم :/

+ من هنوز امیدوارم به اینکه اونقدر مستقل بشم که خودم برای خودم یه زندگی بسازم. و همه ی تصمیماتش رو خودم بگیرم. فکر کنم برای همینه که زندگی الانمو، زندگی خودم نمی دونم :|

++ بی ربط نوشت: سپید رود صعود کرده به لیگ برتر و توی خیابون به شدت سر و صداست. از اونجایی که خونمون تقریبا نزدیک استادیومه در جریان لحظه به لحظه ی سروصدا ها بودم و به طرز احمقانه ای دلم میخواست منم الان بیرون بودم. با این که تمام مشکلات احتمالی رو هم میدونم اما دلم بودنِ وسط همه ی این شلوغی ها رو میخواد. قطعا اگر تنها نبودم و فقط یک دوست موافق داشتم، الان به جای نوشتن این سطور، در بیرون به سر میبردم. اما ولی اگر ... همینقدر احمقانه!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد