فکر کردم دیگه هیچی نمیتونه خوشحالم کنه ... یهو یادم اومد که تو رو دارم... چند لحظه چشامو بستم و چندتا نفس عمیق کشیدم. یادم اومد این کاریه که همیشه وقتی عصبیم تو میگی انجام بدم. عصبی بودم و بدون اینکه فکر کنم کاری و کردم که همیشه توو این موقعیت میگی ...
تاثیر این که یادم اومد تو رو دارم از تاثیر اون نفسای عمیق بیشتر بود...
+ پایه میز و بلند گردم و انگشت وسط دست راستم درد میکنه. پامو کوبیدم به تخت و انگشت چهارم پای چپم درد میکنه . عصبیم و مغزم درد میکنه :|