هممون تنهاییم. توو لحظه لحظهی زندگیمون. تهِ تهِ همهچی بازم فقط خودِ خودمونیم.حتی اون جاها که فکر کردیم یکی و داریم، بازم تنهاییم. اگه یکم عمیقتر نگاه کنیم میبینیم تنهاییمونو.حتی اونقدر پررنگه که تعجب میکنیم چطور تا حالا ندیدیمش!
+ نمیدونم به خاطر تک فرزند بودنمه یا هرچیز دیگهای، ولی این تنهایی و همیشه حس میکنم و مطمئنم از بودنش. از اینکه همیشه هست. حتی اون وقتی که فکر میکنم این بار دیگه نیست! حتی همه ی اون وقتایی که یه نفر و داشتم کنارم که کمک کنه. یه نفر که بودنش واقعی بوده. بازم اون فقط کمک بوده. ته تهش خودم بودم که باید یه کاری میکردم. که باید تصمیم میگرفتم... ولی این به معنی افسرده شدن از وجود این تنهاییه نیست. میتونه به معنی مستقل بودن از نظر شخصیتی باشه. و همینطور هم تصمیمگیری و مسئولیت پذیریِ بعدش ... :)
++ خلاصه که بیایین تنهاییمونو دوس داشته باشیم. اینجوری اونم باهامون مهربونتر میشه :)
آیندهی این شکلی میتونه دوسداشتی باشه:
من باشم و تو، هردومون سالم باشیم.
مامان باباهامون سالم باشن.
از توی آشپزخونهی خونهای که واسه خودمونه، صدای خندههامون بیاد، همراهِ صدای جلز و ولزِ سیبزمینیهایی که دارن سرخ میشن...
صدای خندههایِ از تهِ دل
یه آرامشِ بینهایت
توی خونهای با یه هالِ تراس دار، که روزا همیشه پُر از نوره ...